[go: up one dir, main page]

سرخی‌ بامداد و امپریالیسم فکری ایرانی

پاسخی بە فرج دباغ یا سروش پدر
محمد علی حسنوند

استعمار ایرانی كه در طی یک قرن اخیر، به عنوان بخشی جدايی‌ناپذير از تاريخ جديد ملت کورد و تاريخ جهان بوده است، دارای مبانی فكری و هژمونی و گفتمانی غالب برای خود می‌باشد كه نه تنها برانگيزاننده‌ی عمل استعماری آنها است، بلكه در تشديد و تداوم آن نيز تـأثير زيادی داشته است. این استعمار به صورت عميقی در رابطه با تفكری است كه با ايجاد تقابل‌ها و تمايزات دو شقی بين ایرانی و کورد، با تعريف خود و ديگری، و كسب هويت از ايـن راه، خود را در موضعی والا قرار می دهد.
آنچه در بررسی پديده‌ی اسـتعمار ایرانی بايـد مـورد توجـه قـرار داد، ادعـای تمـدن‌بخشـی، فرهنگ‌زایی و … است كه پيوسته بدين پديده می‌باشد. اين مسئله را بايد يكی از بنيان‌های اصلی فكری استعمار ایرانی و اصلی اساسی در بازنمايی آن از ایرانی با کورد (زاگروسیان) یا البرزی‌ها به شمار آورد كه آن نيز مبتنی بر ايجـاد تمـايزات دو شـقی و بـاور بـه فرودسـتی البرزی و کورد ِغیر ایرانی می باشد. امروزه مطالعات موسوم بـه پسـااسـتعماری حوزه ایران، در پـی بررسی پيامـدهـای فرهنگـی و تـاريخی اسـتعمار ایرانی اسـت و مـی‌خواهـد روش‌هـای روشنفكرانه‌ی آنها را كه در زمينه‌های مختلفی چون تاريخ، جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و مردم‌شناسی، ادبيات و رمان، فلسفه و… متجلی می‌گردد، بـه نقـد و چـالش بكشد. به چالش كشـيدن ايـن زمينـه‌هـای فكـری از آن روسـت كـه بـر طبـق مطالعـات پسااستعماری، دولت‌های فارس، ترک و عرب با استفاده از آنها خـود را متمـايز نشـان داده و همچنـين از آن روست كه ارتباطی محكم بين اين زمينه‌ها و سياست‌های استعماری و سلطه‌جویشان وجود داشته و به واقع  این استعمارچیان (دولت‌های ایرانی، ترکی، عربی) بدين وسيله به توجيه عملكـرد تـاريخی خـود پرداختـه‌اند. خاصه استعمار ایرانی برای پيشبرد اهداف سياسی و اقتصادی خود، تنها به طريقە‌ی  سلطه‌ی متكی به زور عمل نمی‌كند؛ بلكه همواره طريقه‌های فكری و فرهنگی را نيز پيش می‌گيرد و سلطه‌ی خود را به سلطه هژمونيك بدل می‌كند. يعنی با توليد معنا، مناسبات قدرت را طبيعی و عقلانی نشان می‌دهد و از اين راه به تثبيت آن مناسبات می‌پردازد. در اينجـا گفتمـان ایرانی، سيسـتمی از گزاره‌ها است كه جهان در درون آنها مورد شناخت قرار می‌گيرد و به واسطه‌ی اين سيسـتم است كه گروه‌های فارس با طـرح دانـش، اصـول و ارزشهـايی ثابـت بـر فـراز کورد یا زاگروسی ِمستعمرە، رژيمی از حقيقت ایرانی را شكل می‌دهند. اين گفتمان، بـه منزلـه‌ی يـك نظام بازنمايی، جهان را بر حسب يك دوگانگی ِ ساده، يعنی ایرانی/کوردستانی، بازنمـایی مـی‌كنـد. در اینجا باید بیان داشت که عامی، هیچ‌ندان، بی‌خبر، بی‌فرهنگ و پَست خطاب کردن کورد توسط فرج دباغ یا (سروش پدر) لحظه‌ی برخورد اندیشه سیاسی استعمارگر با مستعمره است. همانگونه که شلیک بە کولبران کورد، لحظه‌ی برخورد اقتصاد ِسیاسی ایرانی ِ استعمارگر با کورد ِمستعمرە است. ما در اينجا با عملی مواجه هستيم كه مرتبط بـا پديـده‌ی اسـتعمار است، يعنی ساخت ديگری و ديگری‌سازی برای تعريف و تشخیص خود. بايـد گفـت كـه «مفهوم «ديگری» در عمومی‌ترین سطح به رابطه‌ای دو قطبی بین سوژه و يـك فـرد يـا يك چيز اشاره دارد كه متفاوت يا غير است و به مثابه ی ناخود تعريف می شود». به طور مثـال در نظـر آنـان کورد، رمه‌گردان، چوپان، کوچرو و کوچ‌نشین، نامتمدن، حاشيه، نابالغ، توسعه‌نيافته است. اين قاعده‌ی كلی ادبی و فرهنگی فارس است كه ديگری ِخودش را در ارتبـاط بـا خـويش مشخص می‌كند. ديگری كه نسبت به خود، يك وجود مغاير و بيگانه و به مثابه‌ی انعكـاس درجه‌ی دوم ایرانی می‌باشد. به واسطه‌ی فرآيند ديگری‌سازی، استعمارگران، با مستعمره به عنوان «انسان ناكامل» برخورد می‌كنند. ایرانی خود را به مثابه‌ی تجسم «خود ِشايسته و مطبوع» در نظر می‌گيرد؛ در حالیكه کورد را به عنوان «وحشی و سَر بُر» به حساب می‌آورد. در واقع وجود اين ديگری یا کُرد كه ناخود ِایرانی یا فارس می‌باشد همواره نوعی جواز برای اقدامات خود ِایرانی است.
این کورد نه تنها محكوم است كـه بـه لحـاظ نظـری ناديـده گرفته شود و حذف گردد، بلكه بايد در عمل نيز او را حذف كرد و همسو با حركت بزرگ تاريخی‌ای كورد كه آن نيز زمانی محقق می‌شود كه او يا در درون ارزش‌های ایرانی جـذب شود و يا به طور كامل حذف گردد؛ و استعمار ِایرانی گويی به انجـام رسـاننده‌ی چنـين رسـالتی است. کورد یا زاگروسی نه تنها از نظر فيزيكی و سرزمينی از فضای ایرانی حذف شده‌اند، و یا همچنین از نظر حقوق و امتيازات دچار محروميت هستند، بلكه از نظر انديشه و اخـلاق نيـز مشمول قاعده‌ی حذف شده‌اند.

با چنين نگرشِ مبتنی بر تمايز و با بسط اين ايده كه کورد یا زاگروسی در مراتبی پايينتـر از ایرانی قرار دارد و ناتوان از اداره‌ی امور خود است، ایرانی می‌توانـد خـود را موجـه برای گسترش سلطه‌ی سياسی و نظامی و اقتصادی گرداند. در اینجا باید خاطرنشان کرد «استعمار ِ ایرانی جز از طريق ايجاد اعتقـاد به فرودستی ِکورد ِبومی ِمستعمره‌نشين ممكن نبوده و نیست.»
استعمار ِایرانی اين كار را ابتدا به واسطه‌ی تمايز دينی و سپس از طريق تمايز ارزشی و فكری و همچنين نژادی به انجام می‌رساند. در اين نگاه، کورد، غيرفعال بوده و حق حاكميت نسبت به خود را نداشته و همواره بايد وابسته و غير مختار باشد و بدون حمایت ایرانی توانایی زندگی در جهان را نخواهد داشت که سید فریدالعطاس آن را امپریالیسم فکری می‌نامد.
بە واقع ایرانی پيروزمند و غالب كه گويی برحسب يك طرح تاريخی كلان بدين درجه رسيده است، رسالت تاريخی تمدنبخشی و آبادانی را بر عهده دارد. چنين تصويری زمينه‌ساز و تسهيل كننده‌ی حاكميـت استعماری ایران است. با اين راه، استعمارگر ایرانی آسانتر می‌تواند به همسان كردن کورد و تسلط بر او و يا حذف او دست زند. این در حالی است که تزوتان تـودوروف به خوبی اشاره دارد كه رفتار هر استعمارگری با سرزمين مورد استعمار بر دو شق بنا شده است: يا تحليل و همانندسازی كامل يا دفع كامل و به تحت ِانقياد درآوردن. به نظر او هر دو حالت به طور مساوی ريشه در “خودمحوری” دارد يعنی”يگانـه پنـداری” ارزش‌های خويش با ارزش‌های عمومی و ارزش‌های «خود» ما با ارزش‌هـای جهـان – بـه كمك اين اعتقاد كه جهان نيز يگانـه اسـت. در پایان باید متذکر شد که نظـام بازنمايی ایرانی، كه همراه با استعمار است، به هيچ وجه امری مربوط بـه گذشـته نيسـت، بلكه در سياست، دانش، علوم، و الگوهای فكری و نظری نيز حضوری ملموس دارد. چنين نگرشی با بسـط تفكرات نژادگرايی شدت بيشتری مـی‌يابـد. بـدون شـك بررسی استعمار ایرانی بدون توجه به اين وجوه مذكور، كاری ناموفق خواهد بود. استعمار ایرانی بـا تكيه به چنين داستان و روايتی و يا به معنايی با طرح چنين كلان روايتی، سلطه‌ی خـود را بـه سلطه‌ای هژمونيك بدل كرده و روابط قدرت را تثبيـت مـی‌كنـد. در واقـع، مبـانی هژمونيـك سلطه‌ی استعمار ایرانی، در ارتباط تنگاتنگ با مبانی فكری استعمار جهانی قـرار دارد. بازنمـايی کورد مستعمره در درون گفتمان استعمار، مبتنی بر محوريت ایرانی، ترکی و عربی و با اتكا به نگرهای خطی از تاريخ بر مبنای اصالت تجربه‌ی تاريخی ایرانی، ترکی و عربی صورت می‌گيرد.