[go: up one dir, main page]

حکومت جعل بزرگی است که همه در تلاش‌اند تا از طریق آن به هزینه‌ی دیگران، زندگی کنند

فردریک باستیا

انسان از سختی، از رنج، عقب می‌نشیند و آن را پس می‌زند؛ و با این‌حال اگر زحمت کار را به جان نخرد طبیعتاً محکوم به تحمّل محرومیّت است. او باید از میان این دو شر دست به انتخاب بزند. با به‌کارگیری چه وسیله‌ای می‌تواند از هر دو این‌ها پرهیز کند؟ تنها یک راه باقی می‌ماند و خواهد ماند: بهره‌بردن از کار دیگران. چنین رفتاری مانع از آن می‌شود که سختی و لذّت به نسبت طبیعی خود برسند و سبب می‌شود که همه‌ی سختی‌ها نصیب یک دسته شود و تمام لذّت‌ها نصیب دسته‌ای دیگر. این منشأ بردگی و غارت است، به هر شکلی که باشد -خواه جنگ، مالیات، خشونت، محدودیّت، کلاهبرداری و غیره. سوء‌استفاده‌ای وحشتناک است؛ ولی با اندیشه‌ای که آن را خلق کرده سازگار است. باید از ظلم و ستم بیزار بود و در برابر آن ایستاد به‌سختی می‌توان آن را بدیهی قلمداد کرد.
بردگی در حال از بین رفتن است، خدا را شکر! و از طرف دیگر، تمایل ما به دفاع از دارایی‌مان از تسهیل غارت مستقیم و آشکار جلوگیری می‌کند.
با این‌حال، یک چیز باقی می‌ماند. این تمایل بنیادین تمام انسان‌هاست که زندگی را به دو بخش تقسیم کنند سختی را بر دوش دیگران بیاندازند و رضایتمندی را برای خودشان نگه دارند. باید نشان داد که این تمایل اندوه‌بار در چه شمایل جدیدی خود را نشان می‌دهد.
غاصب، دیگر مستقیماً و با قدرت خویش علیه قربانی‌اش عمل نمی‌کند. مستبدّ و قربانی همچنان حاضرند ولی یک شخص میانجی میان آنان وجود دارد که همانا حکومت است، یعنی خود قانون. چه فکر بهتری می‌توانیم کرد که ظلم‌هایمان را آرام پیش ببریم تا بر تمامی مقاومت‌ها غلبه کنیم؟ بنابراین همه‌ی ما ادّعای خود را به بهانه‌ای مطرح کرده و از دولت درخواست می‌کنیم. ما به او می‌گوییم:
من از تناسب میان کار و لذت خود ناراضی‌ام. می‌خواهم به‌منظور بازگرداندن تعادل مطلوب‌ام بخشی از اموال دیگران را بگیرم. ولی این کار خطرناک خواهد بود. نمی‌توانید این کار را برای من تسهیل کنید؟ نمی‌توانید جای خوبی برایم پیدا کنید؟ یا بر سر راه رقبای صنعتی من مانعی ایجاد کنید؟ یا شاید، به‌طور بلاعوض، مقداری سرمایه، که از مالک آن می‌گیرید، به من وام بدهید؟نمی‌توانید فرزندان مرا با هزینه‌ی عمومی تربیّت کنید؟ یا به من یارانه دهید؟ یا زمانی‌که پنجاه سالگی خود را به پایان رساندم به من حقوق بازنشستگی پرداخت کنید؟ با این کار، من با وجدان آسوده، عاقبت به‌خیر خواهم شد زیرا قانون به نفع من عمل کرده است، و من از تمام مزایای غارت برخوردار خواهم بود بدون به جان خریدن خطر یا ننگ آن!
مسلّم است که از یک‌سو همه‌ی ما درخواست مشابهی از حکومت داریم و از سوی دیگر ثابت شده است که حکومت نمی‌تواند یک دسته را راضی کند بدون آنکه بر کار دسته‌ی دیگر بیافزاید. تا زمانی‌که بتوانم تعریف دیگری از واژه‌ی حکومت به‌دست آورم به خود اجازه می‌دهم که تعریف کنونی خود را ارائه دهم چه کسی تعریف را می‌داند تا بتواند جایزه را دریافت کند؟
تعریف من این است:
حکومت جعل بزرگی است که همه در تلاش‌اند تا از طریق آن به هزینه‌ی دیگران، زندگی کنند.
در حال حاضر، همچون گذشته، هر کسی کم یا زیاد، در حال سود بردن از کار دیگران است. هیچ‌کس جرأت ابراز چنین احساساتی را ندارد؛ او حتّی این احساس را از خود پنهان می‌کند. پس چگونه این کار انجام می‌گیرد؟ واسطه‌ای در نظر گرفته شده است؛ حکومت اعمال قدرت می‌کند، و هر طبقه‌ای به‌نوبه‌ی خود به سراغش میآید و می‌گوید: «تو که می‌توانی به‌طور موجّه و صادقانه از عموم مردم اموالشان را بگیری، ما هم شریک‌ات خواهیم بود.» افسوس! حکومت برای دنبال کردن این توصیّه‌ی اهریمنی بیش از حد مستعدّ است، زیرا از وزیران و مقامات تشکیل شده -به‌طور خلاصه از افرادی مانند دیگر انسان‌ها که در دل‌های خود امیالی دارند، و همیشه از هر فرصتی با اشتیاق برای افزایش ثروت و نفوذ خود استفاده می‌کنند. حکومت از درک مزایای بهره‌ای که مردم به او سپرده‌اند ناتوان و کندذهن نیست. خوشحال است که داور و مسلّط بر سرنوشت همگان است؛ او مقدار زیادی از اموال مردم را می‌گیرد، زیرا در این صورت سهم بیشتری برای خودش می‌ماند؛ او شمار سازمان‌های خود را چندبرابر خواهد کرد؛ او دایره‌ی امتیازات خود را بزرگتر خواهد کرد؛ و با اختصاص دادن بهره‌ای ویرانگر به خود، به پایان کار خود می‌رسد.
ولی قابل‌توجّه‌ترین بخش ماجرا نابینایی حیرت‌انگیز مردم در تمامی این موارد است. هنگامی‌که سربازانِ پیروز شکست‌خوردگان را به بردگی کشاندند، گرچه ددمنش بودند ولی نامعقول و غیرمنطقی نبودند. هدف آنان، مانند ما، این بود که به هزینه‌ی دیگران زندگی کنند، و در انجام این کار کوتاهی نکردند. درباره‌ی آن دسته از مردم چه میاندیشیم که هرگز به فکرشان خطور نمی‌کند که غارت دوجانبه چیزی کمتر از غارت یک‌طرفه نیست، زیرا همچنان غارت است؛ یعنی جرم آن، به‌دلیل آنکه قانونی و با حکم انجام می‌گیرد کمتر نیست؛ یعنی چیزی بر منافع عمومی نمیافزاید؛ یعنی منافع عمومی را درست به نسبت هزینه‌های آن واسطه که حکومت می‌نامیم، کاهش می‌دهد.
حکومت دو دست دارد -یکی برای گرفتن و دیگری برای عطا کردن؛ به‌عبارت دیگر، حکومت یک دست خشن و یک دست لطیف دارد. فعّالیّت دومی لزوماً تابع فعّالیّت اوّلی است. موكّداً حکومت می‌تواند بگیرد و بازگرداند. این بدیهی‌ست و می‌تواند با ماهیّت جذّاب و رخنه‌پذیر دستان او توضیح داده شود، که همیشه بخشی و گاهی کلّ چیزی را که لمس می‌کند، فراچنگ می‌آورد ولی چیزی که هرگز دیده نشده و هرگز هم دیده نخواهد شد این است که حکومت توانسته باشد بیشتر از چیزی که از مردم ستانده، به آنان بازگرداند. بنابراین برای ما مضحک است که با رفتار متواضعانه‌ی گدایان در برابر آن ظاهر شویم. اساساً برای حکومت غیرممکن است که بتواند منافع خاصّی برای هر یک از افراد تشکیل‌دهنده‌ی جامعه به ارمغان بیاورد، بدون آنکه آسیب عظیم‌تری به کلّ جامعه وارد کند.
بنابراین خواسته‌های ما حکومت را بر سر دوراهی قرار می‌دهد.
اگر حکومت از برآوردن خواسته‌ها خودداری کند، متّهم به سستی سوءنیّت و ناتوانی می‌شود. اگر بخواهد آن‌ها را برآورده کند، مجبور به تحمیل مالیات‌های جدید به مردم است تا ضرر بیشتری نسبت به منفعت ایجاد کند و نارضایتی عمومی را از یک طرف به طرف دیگر منتقل کند.
بنابراین مردم دو امید دارند و حکومت دو وعده می‌دهد -منافع بسیار و نبود مالیات. امیدها و وعده‌هایی که به‌خاطر متناقض بودن هرگز نمی‌توانند تحقّق یابند.
آیا این امر علّت تمام انقلابات ما نیست؟ زیرا بین حکومت، که وعده‌های تحقّق‌ناپذیر می‌دهد و مردم که امیدهای تحقّق‌ناپذیر در سر دارند، دو طبقه از انسان‌ها پا به میدان می‌گذارند -جاه‌طلبان و آرمانشهرگرایان. همین شرایط است که راهگشای آن‌هاست و آنان را به صف می‌کند. همین که این بندگان شهرت بر سر مردم فریاد بکشند، کافیست «مقامات شما را می‌فریبند؛ اگر ما به‌جای آنان بودیم، شما را غرق در منافع می‌کردیم و بار مالیات را از شما برمی‌داشتیم.»
حکومت جدید کمتر از حکومت سابق برآشفته نیست، زیرا به‌زودی در می‌یابد که وعده‌دادن آسان‌تر از عمل کردن است. او سعی می‌کند زمان به‌دست آورد؛ زیرا برای رشد طرح‌های عظیمش ضروری است. در آغاز، چند تلاش کوچک انجام می‌دهد از یک‌سو آموزش ابتدایی کوچکی را پایه‌گذاری می‌کند، و از سوی دیگر اندکی مالیات مشروبات الکی را کاهش می‌دهد. ولی سروكلّه‌ی تناقض مثل همیشه پیدا می‌شود؛ اگر کار حکومت بشردوستانه باشد او باید مالیات‌ها را افزایش دهد، اگر در مالیات‌ستانی کوتاهی کند باید از کارهای انسان‌دوستانه بپرهیزد.
این دو وعده برای همیشه با هم در نزاع‌اند؛ و غیر از این نمی‌تواند بود. زندگی بر مبنای اعتبار، که همانا مصرف و تهی‌ساختن آینده است، وسیله‌ی حاضر برای آشتی‌دادن این دو وعده است: تلاشی برای انجام اندکی کار خیر به قیمت زیان‌های فراوان در آینده ولی چنین اقداماتی شبح ورشکستگی را به‌وجود می‌آورد که استفاده از اعتبار را به پایان می‌رساند. آنگاه چه باید کرد؟ پس چرا حکومت جدید گام جسورانه برمی‌دارد؛ او تمام نیروهایش را به‌منظور حفظ خود متّحد می‌کند؛ او عقیده را خفه می‌کند، به اقدامات خودسرانه متوسّل می‌شود گفته‌های اخلاقی پیشین خود را انکار می‌کند، اعلام می‌دارد که اداره امور جز با خطر عدم‌محبوبیّت، ممکن نیست؛ کوتاه آنکه، ماهیّت حکومتی خود را نشان می‌دهد. و این‌جاست که سایر دوستدارانِ محبوبیّت منتظر آن هستند. آن‌ها همان توهّم را در سر دارند، به همان روش عمل می‌کنند به همان روش موفّقیّت کسب می‌کنند و به‌زودی در همان گرداب بلعیده می‌شوند.
از خواننده‌ی بی‌طرف می‌پرسم، آیا این احمقانه و، بدتر از همه، احمقانگی خطرناک نیست؟ اگر عزمی وجود داشته باشد که از پای ننشینیم تا این تناقض که «هیچ چیز به حکومت ندهیم و چیزهای زیادی از او دریافت کنیم» محقّق شود، در این صورت آیا انقلاب پس از انقلاب اجتناب‌ناپذیر نیست؟
از نظر ما، حکومت چیزی جز نیروی مشترک سازمان‌یافته نیست و نباید باشد؛ نه ابزاری برای ستم و غارت شهروندان، بلکه برعکس، ابزاری برای تأمین امنیّت یکایک شهروندان و حاکم ساختن عدالت و امنیّت.