[go: up one dir, main page]

پرش به محتوا

کفش

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • پهلوی
  • " کَفش" واژه ای پارسی است که در زبانِ پهلوی نیز بوده است: در زبانِ پهلوی " کَفشَگ/کَفشَک" به چمِ " کفش/shoe" بوده است. در زبانِ پهلوی " کَفشگار" به چمِ " کفاش، کفش دوز/shoemaker" بوده است. واژگانِ نامبرده به روشنی با واژه یِ " کَف" پیوند دارند. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . پَسگَشت ( reference ) : در رویبرگِ 48 و 175 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ کوچکِ پهلوی" نوشته یِ " دیوید مک کنزی" آمده است:

آوایش

[ویرایش]
  • /کَفش/

اسم

[ویرایش]

کفش

  1. پوششی برای محافظت پا که از دو بخش رویه چرمی، پلاستیکی، یا پارچه‌ای و کف یا زیره محکم ساخته می شود.
  2. نوعی پوشش که پا را محافظت می‌کند و معمولاً از جنس چرم است، پاپوش.

استعاره

[ویرایش]
  1. پا در کفش کسی کردن کنایه از: موجب اذیت و آزار کسی شدن.
  2. پا در یک کفش کردن کنایه از: در عقیده خود پافشاری کردن.
  3. کفش پیش پای کسی جفت کردن کنایه از: عذر کسی را خواستن، رفع مزاحمت کسی را از خود کردن.

واژه‌های مشتق شده

[ویرایش]

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه‌ها

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ بزرگ سخن
  • فرهنگ لغت معین